پيام
+
داستان... عصبانيت و عشق
حتما بخونيد
مرد درحال تميز كردن اتومبيل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگي برداشته و بر وري ماشين خط مي اندازد.
مرد با عصبانيت دست كودك را گرفت و چندين مرتبه ضربات محكمي بر دستان كودك زد بدون اينكه متوجه آچاري كه در دستش بود شود.
در بيمارستان كودك به دليل شكستگي هاي فراوان، انگشتان دست خود را از دست داد.ادامه در نظرات...
عليرضااحساني نيا
96/11/15
من.تو.خدا
وقتي كودك پدرخود را ديد با چشماني آكنده از درد از او پرسيد: پدر انگشتان من كي دوباره رشد مي كنند؟
مرد بسيار عاجز و ناتوان شده بود و نمي توانست سخني بگويد، به سمت ماشين خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشين ..
و با اين عمل كل ماشين را از بين برد و ناگهان چشمش به خراشيدگي كه كودك ايجاد كرده بود خورد كه نوشته بود:
( دوستت دارم پدر ! )
من.تو.خدا
سلام عزيزم.الحمدلله..شما خوبي گلم؟ براي شما هم مبارک باشه. زيبا نگاه کردي عزيزم.چشم قابل باشم دعاگو هستم؛ سيده جان؟ برام دعاکن که محتاج دعاي خوباني مثل شما هستم.ياعلي@};-
شمس الظلام
عالي اما درد ناک
زمزمه آسماني
چقدردردناک بود@};-
من.تو.خدا
بله ..دردناک:(
من.تو.خدا
@};-
من.تو.خدا
...
نگارستان خيال
...............................اين اعمال خيلي تکرار ميشه و جايي ثبت نميشه ......................
من.تو.خدا
بله حق باشماست نگارستان خيال....